نیما

علی نوری اسفندیاری

هست شب یک شب دم کرده و خاک

رنگ رخ باخته ست

باد نوباوه‌ی ابر، از برِ کوه

سوی من تاخته ست.

هست شب، همچو ورم کرده تنی گرم در استاده هوا

هم ازین روست نمی بیند اگر گمشده ای راهش را.

با تنش گرم، بیابان دراز

مرده را ماند در گورش تنگ

به دل سوخته‌ی من ماند

به تنم خسته که می سوزد از هیبت تب

هست شب، آری. شب.

 

۲۸ اردیبهشت ۱۳۳۴

شعر نو لادبن و نیما یوشیج هست شب از نیما یوشیج هست شب نیما

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.