نیما

علی نوری اسفندیاری

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر نیما برای لادبن برادر نیما یوشیج» ثبت شده است.

ماخ اؤلا پیکره‌ی رود بِلند

می رود نا معلوم

می خِروشد هر دم

می جِهاند تن از سنگ، به سنگ

چون فراری شده ئی

”که نمی جوید راه‌- هموار“

می تَند سوی نشیب

می شتابد به فراز

می رود بی سامان

با شب تیره چو دیوانه، که با دیوانه.

رفته دیری ست به راهی کاو را ست

بسته با جویِ فراوان پیوند

نیست، دیری ست بر او کس نگران؛ وُ اوست در کار سِرائیدن گنگ 

و او فتاده ست ز چشم دگران

بر سر دامنِ این ویرانه.

با سرائیدن گنگ

آبش ز آشنائی ماخ اؤلا راست پیام

وز ره مقصد معلومش حرف.

می رود لیکن او

به هرآن ره که بر آن می گذرد

همچو بیگانه، که بر بیگانه.

می رود نامعلوم

می خِروشد هر دم

تا کجاش آبشخوَر

همچو بیرون شدگان از خانه.

 

۱۳۲۸

”ماخ اولا تنگه ئی است بر سر راه یوش“

ترا من چشم در راهم شباهنگام

که می گیرند در شاخ ”تلاجن“ سایه ها رنگ سیاهی

وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم؛

ترا من چشم در راهم.

شباهنگام در آندم که برجا درّه ها چون مرده ماران خفتگانند؛

در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام

گر ام یاد آوری یا نه، من از یادت نمی کاهم؛

ترا من چشم در راهم.

 

زمستان ۱۳۳۶

”تلاجن نام درختی جنگلی است؛ درخت ارژن“