نیما

علی نوری اسفندیاری

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آئیش نیما یوشیج» ثبت شده است.

ماخ اؤلا پیکره‌ی رود بِلند

می رود نا معلوم

می خِروشد هر دم

می جِهاند تن از سنگ، به سنگ

چون فراری شده ئی

”که نمی جوید راه‌- هموار“

می تَند سوی نشیب

می شتابد به فراز

می رود بی سامان

با شب تیره چو دیوانه، که با دیوانه.

رفته دیری ست به راهی کاو را ست

بسته با جویِ فراوان پیوند

نیست، دیری ست بر او کس نگران؛ وُ اوست در کار سِرائیدن گنگ 

و او فتاده ست ز چشم دگران

بر سر دامنِ این ویرانه.

با سرائیدن گنگ

آبش ز آشنائی ماخ اؤلا راست پیام

وز ره مقصد معلومش حرف.

می رود لیکن او

به هرآن ره که بر آن می گذرد

همچو بیگانه، که بر بیگانه.

می رود نامعلوم

می خِروشد هر دم

تا کجاش آبشخوَر

همچو بیرون شدگان از خانه.

 

۱۳۲۸

”ماخ اولا تنگه ئی است بر سر راه یوش“

آسمان یکریز می بارد

روی بندرگاه

روی دنده های آویزان یک بام سفالین در کنار راه

روی”آیش“ها که شاخک خوشه اش را می دواند

روی ”نوغانخانه“ روی پل ــ که در سرتاسرش امشب

مثل اینکه ضرب می گیرند ــ یا آن جا کسی غمناک می خواند،

همچنین بر روی بالاخانهء همسایه‌ی من، ”مرد ماهیگیر مسکینی که او را می شناسی“.

خالی افتاده ست اما خانه‌ی همسایه‌ی من. دیرگاهی ست.

ای رفیق من که از این بندر دلتنگ روی حرف من با توست و

عروق زخمدار من از این حرفم که با تو در میان می آید از درد درون خالی ست و

درون دردناک من ز دیگرگونه زخم من

می آید پُر،

هیچ آوائی نمی آید از آن مردی که در آن پنجره هر روز

چشم در راه شبی مانند امشب بود بارانی.

وه! چه سنگین است با آدمکشی ”با هر دمی رؤیای جنگ“ این زندگانی.

بچه‌ ها زن‌‌ ها مرد ها

آن‌ ها که در آن خانه بودند دوست با من، آشنا با من، در این ساعت سراسر کشته گشتند.

 

ص ۱۴۳

”آیش؛ کشتزار یا مزرعهٔ برنج“

”نوغانخانه؛ جای پرورش کرم ابریشم“