نیما

علی نوری اسفندیاری

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ریرا نیما» ثبت شده است.

”ری‌ رّا“ صدا می آید امشب

از پشت ”کاچ‌ء“ که بنداب

برق سیاه تابش تصویری از خراب

در چشم می کشاند.

گویا کسی ست که می خواند،

اما صدای آدمی این نیست-

با نظمِ هوش‌ربایی، من

آواز های آدمیان را شنیده ام،

در گردش شبانیِ سنگین ز اندوه های من،

سنگین تر

وُ آواز های آدمیان را یکسر

من، دارم از بر.

یک شب درون قایق دلتنگ

خواندند آنچنان که من

هنوز هیبت دریا را

در خواب می بینم.

ری رّا- ری رّا

دارد هوا که بخواند

در این شب سیاه،

او نیست با خودش او، رفته با صداش اما

خواندن نمی تواند.

 

”قطعهٔ کوچک جنگل در میان مزارع برنج“

۱۳۳۱